ذهن را درگیر با عشقی خیالی کرد و رفت
جمله های واضح دل را سوالی کرد و رفت
چون رمیدنهای آهو ، ناز کردنهای او
دشت چشمان مرا حالی به حالی کرد و رفت
کهنه ای بودم برای اشکهای این و آن
هرکسی ما را به نوعی دستمالی کرد و
رفت
!
ابر هم در بارشش قصد فداکاری نداشت
عقده در دل داشت ، روی خاک
خالی کرد و رفت
آرزویم با تو بودن بود،کوشیدم ، ولی
واقعیت را به من تقدیرحالی کرد و رفت
No comments:
Post a Comment