Friday, October 2, 2015

او نسیم است و چو بر گل بگذرد


باز هم بیمار می بینم تو را ...

ای دل سرکش که درمانت مباد!

برق چشمی آتشی افروخت باز

کاین چنین آتش به جانت اوفتاد.

ای دل، ای دریای خون! آشفته ای:

موج غم ها در تو غوغا می کند،

بی وفایی های یارت با تو کرد

آنچه توفان ها به دریا می کند...

او اگر با دیگران پیوست و رفت،

غیر ازین هم انتظاری داشتی؟

بی وفایی کرد، اما - خود بگو -

با وفا، تا حال، یاری داشتی؟

او نسیم است... او نسیم دلکش است:

دامن شادی به گلشن می کشد.

خار و گل در دیده ی لطفش یکی ست:

بر سر این هر دو، دامن می کشد.

او نسیم است و چو بر گل بگذرد،

عطر گل با او به یغما می رود،

با تن گل گر چه پیوندد، ولی

عاقبت آزاد و تنها می رود...

تو گلی و او نسیم دلکش است

از پی ِ پیوند کوتاهش برو؛

پرفشان، یک شب ز دامانش بگیر،

چند گامی نیز همراهش برو...

No comments:

Post a Comment