دشت خشکید و زمین
سوخت و باران نگرفت
زندگی بعد
تو بر هیچ کس آسان نگرفت
چشمم افتاد به چشم تو ولی خیره نماند
چشمم افتاد به چشم تو ولی خیره نماند
شعلهای
بود که لرزید ولی جان نگرفت
جز خودم هیچ کسی در غم تنهایی من
جز خودم هیچ کسی در غم تنهایی من
مثل فواره
سر گریه به دامان نگرفت
دل به هر کس که رسیدیم سپردیم ولی
دل به هر کس که رسیدیم سپردیم ولی
قصهء
عاشقی ما سر و سامان نگرفت
هر چه در تجربهء عشق سرم خورد به سنگ
هر چه در تجربهء عشق سرم خورد به سنگ
هیچ کس راه
بر این رود خروشان نگرفت
مثل نوری که به سوی ابدیت جاریست
مثل نوری که به سوی ابدیت جاریست
قصه ای با
تو شد آغاز که پایان نگرفت
No comments:
Post a Comment